اهميت ازدواج

.

.

به وبلاگ من خوش آمدید نظر یادتون نره مدیریت وبلاگ: آقای عبدالغنی حاجی لی دوجی
ایمیل مدیر : ghanidavaji@gmail.com

» آذر 1402
» بهمن 1393


» ابزار وبلاگ
» خرید لایسنس نود32
» ردیاب ارزان ماشین
» جلو پنجره جک جی 5

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شهرستان مراوه تپه و آدرس ghanihl.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:






آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 35
بازدید کل : 1834
تعداد مطالب : 53
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1



RSS
اهميت ازدواج
نویسنده GhaniDavaji تاریخ ارسال دو شنبه 20 بهمن 1393 در ساعت 20:53

اهميت ازدواج

بحث علمى(در باره انتقال نسب و قرابت از طريق زنان، در اسلام)

رابطه نسب و خويشاوندى - يعنى همان رابطه‏اى كه يك فرد از انسان را از جهت ولادت و اشتراك در رحم به فرد ديگر مرتبط مى‏سازد، - اصل و ريشه رابطه طبيعى و تكوينى در پيدايش شعوب و قبائل است، و همين است كه صفات و خصال نوشته شده در خونها را با

خون به هر جا كه او برود مى‏برد، مبدا آداب و رسوم و سنن قومى هم همين است، اين رابطه است كه وقتى با ساير عوامل و اسباب مؤثر مخلوط مى‏شود، آن آداب و رسوم را پديد مى‏آورد.

و مجتمعات بشرى چه مترقيش و چه عقب مانده‏اش يك نوع اعتنا به اين رابطه دارند، كه اين اعتنا در بررسى سنن و قوانين اجتماعى فى الجمله مشهود است، نظير قوانين نكاح وارث و امثال آن، و اين جوامع در عين اينكه اين اعتنا را دارند، با اين همه همواره در اين رابطه يعنى رابطه خويشاوندى دخل و تصرف نموده، زمانى آن را توسعه مى‏دهند، و زمانى ديگر تنگ مى‏كنند، تا ببينى مصلحتش كه خاص مجتمع او است چه اقتضا كند، همچنان كه در مباحث گذشته از نظر شما گذشت، و گفتيم غالب امتهاى سابق از يكسو اصلا براى زن قرابت رسمى قائل نبودند، و از سوى ديگر براى پسر خوانده قرابت قائل مى‏شدند، و فرزندى را كه از ديگرى متولد شده به خود ملحق مى‏كردند، همچنانكه در اسلام نيز اين دخل و تصرف‏ها را مى‏بينيم، قرابت‏بين مسلمان و كافر محارب را از بين برده، شخص را كه كافر است فرزند پدرش نمى‏داند كه ارث پدر را به او نمى‏دهد، و نيز پسر فرزندى را منحصر در بستر زناشوئى كرده، فرزندى را كه از نطفه مردى از راه زنا متولد شده فرزند آن مرد نمى‏داند، و از اين قبيل تصرفات ديگر.

و از آنجايى كه اسلام بر خلاف جوامعى كه بدان اشاره شد براى زنان قرابت قائل است، و بدان جهت كه آنانرا شركت تمام در اموال و حريت كامل در اراده و عمل داده كه توضيح آن را در مباحث گذشته شنيدى، در نتيجه پسر و دختر خانواده در يك درجه از قرابت و رحم رسمى قرار گرفتند، و نيز پدر و مادر و برادر و خواهر و جد و جده و عمو و عمه و دائى و خاله به يك جور و به يك درجه خويشاوند شدند، و خود به خود رشته خويشاوندى و عمود نسب از ناحيه دختران و پسران نيز به درجه‏اى مساوى، پائين آمد يعنى همانطور كه پسر پسر، پسر انسان بود پسر دختر نيز پسر انسان شد و همچنين هر چه پائين‏تر رود، يعنى نوه پسر انسان، با نوه دختر انسان به يك درجه با انسان مرتبط شدند، و همچنين در دختران يعنى دختر پسر و دختر دختر آدمى به طور مساوى دو دختر آدمى شدند، و احكام نكاح و ارث نيز به همين منوال جارى شد، (يعنى همانطور كه فرزندان طبقه اول آدمى دختر و پسرش ارث مى‏برند، فرزندان طبقه دومش نيز ارث مى‏برند، و همانطور كه ازدواج با دختر حرام شد، ازدواج با دختر دختر نيز حرام شد).

و ما در سابق گفتيم كه آيه تحريم كه مى‏فرمايد:

"حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم"

بر اين معنا دلالت دارد، و ليكن متاسفانه دانشمندان اسلامى گذشته ما، در اين مساله و نظاير

آن كه مسائلى اجتماعى و حقوقى است كوتاهى كرده‏اند، و خيال كرده‏اند صرفا مساله‏اى لغوى است، به مراجعه و ارجاع به لغت‏خود را راحت مى‏كردند، و گاهى بر سر معناى لغوى نزاعشان شديد مى‏شد، عده‏اى معناى مثلا كلمه(ابن)را توسعه مى‏دادند، و بعضى ديگر آنرا تنگ مى‏گرفتند، در حالى كه همه آن حرفها از اصل خطا بود.

و لذا مى‏بينيم بعضى از آن علما گفته‏اند: آنچه ما از لغت در معناى بنوت(پسر بودن) مى‏فهميم، اين است كه بايد از نسل پسر ما متولد شده باشد، اگر پسرى از دختر ما و يا از دختر زاده ما متولد شده باشد، از نظر لغت پسر ما نيست، و از ناحيه دختر ما هر چه متولد شود(چه پسر و چه دختر)ملحق به پدر خودشان - يعنى داماد ما - مى‏شوند، نه به ما كه جد آنها هستيم، عرب جد امى را پدر و جد نمى‏داند، و دختر زادگان را فرزندان آن جد نمى‏شمارد، و اما اينكه رسول خدا(ص)در باره حسن و حسين(عليهما السلام) فرمود: اين دو فرزند من امام امتند، چه قيام كنند و چه قيام نكنند، و نيز در مواردى ديگر آن دو جناب را پسران خود خوانده، از باب احترام و تشريف بوده، نه اينكه به راستى دختر زادگان آن جناب فرزندان او باشند، آنگاه همين آقا براى اثبات نظريه خود شعر شاعر را آورده كه گفت:

(بنونا بنوا ابنائنا و بناتنا

بنوهن ابناء الرجال الاباعد)

(يعنى پسران ما تنها پسرزادگان مايند و اما دختران ما پسرهاشان پسران مردم غريبه و بيگانه‏اند)نظير اين شعر بيت ديگر است كه گفته:

(و انما امهات الناس اوعية

مستودعات و للانساب آباء)

(يعنى مادران براى نسل بشر جنبه تخمدان و محفظه را دارند، و نسل بشر تنها به پدران منسوبند).

و اين شخص طريق بحث را گم كرده، خيال كرده، بحث در مورد پدر فرزندى صرفا بحثى لغوى است، تا اگر عرب لفظ(ابن)را براى معنايى وضع كرد كه شامل پسر دختر هم بشود آنوقت نتيجه بحث طورى ديگر شود، غفلت كرده از اينكه آثار و احكامى كه در مجتمعات مختلف بشرى - نه تنها در عرب - بر مساله پدرى و فرزندى و امثال آن مترتب مى‏شود، تابع لغات نيست‏بلكه تابع نوعى بنيه مجتمع و سننى داير در آن است كه چه بسا اين احكام در اثر دگرگونى سنن و آداب دگرگون شود، در حاليكه اصل لغت‏به حال خود باقى بماند، و اين خود كاشف آن است كه بحث‏يك بحث اجتماعى است و يا به يك بحث اجتماعى منتهى مى‏شود، و صرفا بحثى لفظى و لغوى نيست.

آن شعرى هم كه سروده تنها شعر است، و شعر در بازار حقايق به يك پشيز نمى‏ارزد

چون شعر چيزى به جز يك آرايش خيالى و مشاطه‏گرى و همى نيست - تا بشود به هر چه شاعر گفته و هر ياوه‏سرايى كه به هم بافته تكيه نمود، آن هم در مساله‏اى كه قرآن كه"قول فصل و ما هو بالهزل"است، در آن مداخله كرده.

و اما اينكه گفت پسران به پدران خود ملحقند، و به پدر مادرشان ملحق نمى‏شوند، بنا بر اينكه آن هم مساله‏اى لفظى و لغوى نباشد از فروع نسب نيست، تا نتيجه‏اش اين باشد كه رابطه نسبى بين پسر و دختر با مادر قطع شود، بلكه از فروع قيمومت مردان بر خانه و خانواده است، چون هزينه زندگى و تربيت فرزندان با مرد است(از اين رو دختر مادام كه در خانه پدر است تحت قيمومت پدر است، و وقتى به خانه شوهر رفت تحت قيمومت او قرار مى‏گيرد، و وقتى خود او تحت قيمومت‏شوهر است فرزندانى هم كه مى‏آورد تحت قيمومت‏شوهر او خواهند بود، پس ملحق شدن فرزند به پدر از اين بابت است، نه اينكه با مادرش هيچ خويشاوندى و رابطه نسبى نداشته باشد).

و سخن كوتاه اينكه همانطور كه پدر رابطه نسبى را به پسر و دختر خود منتقل مى‏كند مادر نيز منتقل مى‏كند، و يكى از آثار روشن اين انتقال در قانون اسلام مساله ارث و حرمت نكاح است، (يعنى اگر من به جز يك نبيره دخترى اولادى و وارثى نداشته باشم او ارث مرا مى‏برد و اگر او دختر باشد به من كه جد مادرى او هستم محرم است)، بله در اين بين احكام و مسائل ديگرى هست كه البته ملاك‏هاى خاصى دارد، مانند ملحق شدن فرزند، و مساله نفقه و مساله سهم خويشاوندان رسول خدا(ص)از خمس، كه هر يك از اينها تابع ملاك و معيار خاص به خودش است.

بحث علمى ديگر(پيرامون حكمت ممنوعيت ازدواج‏هاى محرم در شرع مقدس اسلا
م)

نكاح و ازدواج از سنت‏هاى اجتماعى است كه همواره و تا آنجا كه تاريخ بشر حكايت مى‏كند در مجتمعات بشرى هر قسم مجتمعى كه بوده داير بوده، و اين خود به تنهايى دليل بر اين است كه ازدواج امرى است فطرى، (نه تحميلى از ناحيه عادت و يا ضروريات زندگى و يا عوامل ديگر).

علاوه بر اين يكى از محكم‏ترين دليل‏ها بر فطرى بودن ازدواج مجهز بودن ساختمان جسم(دو جنس نر و ماده)بشر به جهاز تناسل و توالد است، كه توضيحش در اين تفسير مكرر داده شد و علاقه هر يك از اين دو جنس به جذب جنس ديگر به سوى خود يكسان است، هر

چند كه زنان جهاز ديگرى اضافه بر مردان در جسم و در روحشان دارند، در جسمشان جهاز شير دادن، و در روحشان عواطف فطرى ملايم و اين بدان جهت است كه تحمل مشقت اداره و تربيت فرزند برايشان شيرين شود.

علاوه بر آنچه گفته شد چيز ديگرى در نهاد بشر نهفته شده كه او را به سوى محبت و علاقمندى به اولاد مى‏كشاند، و اين حكم تكوينى را به وى مى‏قبولاند كه انسان با بقاى نسلش باقى است، و باورش مى‏دهد كه زن براى مرد، و مرد براى زن مايه سكونت و آرامش است، و وادارش مى‏سازد كه بعد از احترام نهادن به اصل مالكيت و اختصاص، اصل وراثت را محترم بشمارد، و مساله تاسيس خانه و خانواده را امرى مقدس بشمارد.

و مجتمعاتى كه اين اصول و اين احكام فطرى را تا حدودى محترم مى‏شمارند، چاره‏اى جز اين ندارند، كه سنت نكاح و ازدواج اختصاصى را به وجهى از وجوه بپذيرد، به اين معنا كه پذيرفته‏اند كه نبايد مردان و زنان طورى با هم آميزش كنند كه انساب و شجره دودمان آنها در هم و بر هم شود، و خلاصه بايد طورى به هم درآميزند كه هر كس معلوم شود پدرش كيست، هر چند كه فرض كنيم بشر بتواند - به وسائل طبى از مضرات زنا يعنى فساد بهداشت عمومى و تباهى نيروى توالد جلوگيرى كند، و خلاصه كلام اينكه اگر جوامع بشرى ملتزم به ازدواج شده‏اند به خاطر حفظ انساب است هر چند كه زنا، هم انساب را در هم و بر هم مى‏كند، و هم انسانها را به بيمارى‏هاى مقاربتى مبتلا مى‏سازد و گاهى نسل آدمى را قطع مى‏كند، و در اثر زنا مردان و زنانى عقيم مى‏گردند.

اينها اصول معتبره‏اى است كه همه امت‏ها آن را محترم شمرده و كم و بيش در بين خود اجرا مى‏كردند، حال يا يك زن را به يك مرد اختصاص مى‏دادند، و يا بيشتر از يكى را هم تجويز مى‏كردند، و يا به عكس يك مرد را به يك زن و يا چند مرد را به يك زن و يا چند مرد را به چند زن، بر حسب اختلافى كه در سنن امتها بوده، چون به هر تقدير خاصيت نكاح را كه همانا نوعى همزيستى و ملازمت‏بين زن و شوهر است محترم مى‏شمردند.

بنا بر اين پس فحشا و سفاح كه باعث قطع نسل و فساد انساب است از اولين امورى است كه فطرت بشر كه حكم به نكاح مى‏كند با آن مخالف است و لذا آثار تنفر از آن همواره در بين امت‏هاى مختلف و مجتمعات گوناگون ديده مى‏شود، حتى امتهايى كه در آميزش زن و مردش آزادى كامل دارد، و ارتباطهاى عاشقانه و شهوانى را زشت نمى‏داند، از اين عمل خود وحشت دارد، و مى‏بينيد كه براى خود قوانينى درست كرده‏اند، كه در سايه آن، احكام انساب را به وجهى حفظ نمايند.

و انسان با اينكه به سنت نكاح اذعان و اعتقاد دارد، و با اينكه فطرتش او را به داشتن حد و مرزى در شهوترانى محكوم مى‏كند، در عين حال طبع و شهوت او نمى‏گذارد نسبت‏به نكاح پاى بند باشد، و مثلا به خواهر و مادر خود و يا به زن اجنبى و غيره دست درازى نكند، و يا زن به پدر و برادر و فرزند خود طمع نبندد، به شهادت اينكه تاريخ ازدواج مردان با مادران و خواهران و دختران و از اين قبيل را در امت‏هاى بسيار بزرگ و مترقى(و البته منحط از نظر اخلاقى)ثبت كرده اخبار امروز نيز از تحقق زنا و گسترش آن در ملل متمدن امروز خبر مى‏دهد، آن هم زناى با خواهر و برادر و پدر و دختر و از اين قبيل.

آرى طغيان شهوت، سركش‏تر از آن است كه حكم فطرت و عقل و يا رسوم و سنن اجتماعى بتواند آن را مهار كند، و آنهائى هم كه با مادران و خواهران و دختران خود ازدواج نمى‏كنند، نه از اين بابت است كه حكم فطرت به تنهائى مانعشان شده، بلكه از اين جهت است كه سنت قومى، سنتى كه از نياكان به ارث برده‏اند چنين اجازه‏اى به آنان نمى‏دهد.

و خواننده عزيز اگر بين قوانينى كه در اسلام براى تنظيم امر ازدواج تشريع شده و ساير قوانين و سننى كه در دنيا داير و مطرح است مقايسه كند، و با ديد انصاف در آنها دقت نمايد، خواهد ديد كه قانون اسلام دقيق‏ترين قانون است، و نسبت‏به تمامى شؤون احتياط در حفظ انساب و ساير مصالح بشرى و فطرى، ضمانت‏بيشترى دارد، و نيز خواهد ديد كه آنچه قانون در امر نكاح و ملحقات آن تشريع كرده، برگشت همه‏اش به دو چيز است: حفظ انساب، يا بستن باب زنا.

پس از ميان همه زنانى كه ازدواج با آنان حرام شده، يك طايفه به خاطر حفظ انساب به طور مستقيم تحريم شده، و آن ازدواج(يا هم‏خوابگى و يا زناى)زنان شوهردار است، كه به همين ملاحظه فلسفه حرمت ازدواج يك زن با چند مرد نيز روشن مى‏شود، چون اگر زنى در يك زمان چند شوهر داشته باشد نطفه آنها در رحم وى مخلوط گشته، فرزندى كه به دنيا مى‏آيد معلوم نمى‏شود فرزند كدام شوهر است، همچنان كه فلسفه عده طلاق و اينكه زن مطلقه بايد قبل از اختيار همسر جديد سه حيض عده نگه دارد، روشن مى‏شود، كه به خاطر در هم و بر هم نشدن نطفه‏ها است.

و اما بقيه طوايفى كه ازدواج با آنها حرام شده يعنى همان چهارده صنفى كه در آيات تحريم آمده ملاك در حرمت ازدواجشان تنها سد باب زنا است، زيرا انسان از اين نظر كه فردى از مجتمع خانواده است‏بيشتر تماس و سر و كارش با همين چهارده صنف است، و اگر ازدواج با اينها تحريم نشده بود، كدام پهلوانى بود كه بتواند خود را از زناى با آنها نگه بدارد، با اينكه

مى‏دانيم مصاحبت هميشگى و تماس بى پرده باعث مى‏شود نفس سركش در وراندازى فلان زن كمال توجه را داشته باشد، و فكرش در اينكه چه مى‏شد من با او جمع مى‏شدم تمركز پيدا مى‏كند، و همين تمركز فكر ميل و عواطف شهوانى را بيدار و شهوت را به هيجان در مى‏آورد، و انسان را وادار مى‏كند تا آنچه را كه طبعش از آن لذت مى‏برد به دست آورد، و نفسش تاب و توان را در برابر آن از دست مى‏دهد، و معلوم است كه وقتى انسان در اطراف قرقگاه، گوسفند بچراند، خطر داخل شدن در آن برايش زياد است.

لذا واجب مى‏نمود كه شارع اسلام تنها به نهى از زناى با اين طوايف اكتفا نكند، چون همان طور كه گفتيم مصاحبت دائمى و تكرار همه روزه هجوم وسوسه‏هاى نفسانى و حمله‏ور شدن هم بعد از هم نمى‏گذارد انسان با يك نهى خود را حفظ كند، بلكه واجب بود اين چهارده طايفه تا ابد تحريم شوند، و افراد جامعه بر اساس اين تربيت دينى بار بيايند، تا نفرت از چنين ازدواجى در دلها مستقر شود، و تا بطور كلى از اين آرزو كه روزى فلان خواهر يا دختر به سن بلوغ برسد، تا با او ازدواج كنم مايوس گردند، و علقه شهوتشان از اين طوائف مرده، و ريشه كن گردد، و اصلا در دلى پيدا نشود، و همين باعث‏شد كه مى‏بينيم بسيارى از مسلمانان شهوتران و بى بند و بار با همه بى بند و بارى كه در كارهاى زشت دارند هرگز به فكرشان نمى‏افتد كه با محارم خود زنا كنند، مثلا پرده عفت مادر و دختر خود را بدرند، آرى اگر آن منع ابدى نبود هيچ خانه‏اى از خانه‏ها از زنا و فواحشى امثال آن خالى نمى‏ماند.

و باز به خاطر همين معنا است كه اسلام با ايجاب حجاب بر زنان باب زناى در غير محارم را نيز سد نمود، و از اختلاط زنان با مردان اجنبى جلوگيرى كرد، و اگر اين دو حكم نبود، صرف نهى از زنا هيچ سودى نمى‏بخشيد، و نمى‏توانست‏بين مردان و زنان و بين عمل شنيع زنا حائل شود.بنا بر آنچه گفته شد در اين جا يكى از دو امر حاكم است، زيرا آن زنى كه ممكن است چشم مرد به او طمع ببندد يا شوهر دار است، كه اسلام به كلى ازدواج با او را تحريم نموده است، و يا يكى از آن چهارده طايفه است كه يك فرد مسلمان براى هميشه به يكبار، از كام گرفتن با يكى از آنها نوميد است، و اسلام پيروان خود را بر اين دو قسم حرمت تربيت كرده، و به چنين اعتقادى معتقد ساخته، به طورى كه هرگز هوس آن را نمى‏كنند، و تصورش را هم به خاطر نمى‏آورند.

مصدق اين جريان وضعى است كه ما امروز از امم غربى مشاهده مى‏كنيم، كه به دين مسيحيت هستند و معتقدند به اينكه زنا حرام و تعدد زوجات جرمى نزديك به زنا است، و در عين حال اختلاط زن و مرد را امرى مباح و پيش پا افتاده مى‏دانند، و كار ايشان به جايى رسيده

كه آنچنان فحشا در بين آنان گسترش يافته كه حتى در بين هزار نفر يك نفر از اين درد خانمانسوز سالم يافت نمى‏شود، و در هزار نفر از مردان آنان يك نفر پيدا نمى‏شود كه يقين داشته باشد فلان پسرش از نطفه خودش است، و چيزى نمى‏گذرد كه مى‏بينيم اين بيمارى شدت مى‏يابد و مردان با محارم خود يعنى خواهران و دختران و مادران و سپس به پسران تجاوز مى‏كنند، سپس به جوانان و مردان سرايت مى‏كند، و...و سپس، كار به جايى مى‏رسد كه طايفه زنان كه خداى سبحان آنان را آفريد تا آرامش بخش بشر باشند و نعمتى باشند تا نسل بشر به وسيله آنها حفظ و زندگى او لذت بخش گردد، به صورت دامى در آيد كه سياستمداران با اين دام به اغراض سياسى و اقتصادى و اجتماعى خود نائل گردند، و وسيله‏اى شوند كه با آن به هر هدف نامشروع برسند هدفهايى كه هم زندگى اجتماعى را تباه مى‏كند، و هم زندگى فردى را تا آنجا كه امروز مى‏بينيم زندگى بشر به صورت مشتى آرزوهاى خيالى در آمده و لهو و لعب به تمام معناى كلمه شده است، و وصله جامه پاره از خود جامه بيشتر گشته است.

اين بود آن پايه و اساسى كه اسلام تحريم محرمات مطلق و مشروط از نكاح را بر آن پى نهاده، و از زنان تنها ازدواج با محصنات را اجازه داده است.

و به طورى كه توجه فرموديد تاثير اين حكم در جلوگيرى از گسترش زنا و راه يافتن آن در مجتمع خانوادگى كمتر از تاثير حكم حجاب در منع از پيدايش زنا و گسترش فساد در مجتمع مدنى نيست.

در سابق نيز به اين حكمت اشاره كرديم و گفتيم: آيه شريفه"و ربائبكم اللاتى فى حجوركم"از اشاره به اين حكمت‏خالى نيست، و ممكن هم هست اشاره به اين حكمت را از جمله‏اى كه در آخر آيات آمده است و فرموده"يريد الله ان يخفف عنكم، و خلق الانسان ضعيفا"استفاده كرد، چون تحريم اين اصناف چهارده‏گانه از ناحيه خداى سبحان از آنجا كه تحريمى است قطعى، و بدون شرط، و مسلمانان براى هميشه مايوس از كام گيرى از آنان شده‏اند، در حقيقت‏بار سنگين خويشتن دارى در برابر عشق و ميل شهوانى و كام گيرى از آنان از دوششان افتاده، چون همه اين خواهش‏هاى تند و ملايم در صورت امكان تحقق آن است وقتى امكانش به وسيله شارع از بين رفته ديگر خواهشش نيز در دل نمى‏آيد.

آرى انسان به حكم اينكه ضعيف خلق شده نمى‏تواند در برابر خواهش‏هاى نفسى و دواعى شهوانى آن طاقت‏بياورد، خداى تعالى هم فرموده: كه"ان كيد كن عظيم" (1) و اين از

ناگوارترين و دشوارترين صبرها است، كه انسان يك عمر در خلوت و جلوت با يك زن يا دو زن و يا بيشتر نشست و برخاست داشته باشد و شب و روز با او باشد، و چشم و گوشش پر از اشارات لطيف و شيرينى حركات او باشد، و آنگاه بخواهد در برابر وسوسه‏هاى درونى خود و هوسى كه به آن زنان دارد صبر كند، و دعوت شهوانى نفس خود را اجابت نكند، با اينكه گفته‏اند حاجت انسان در زندگى دو چيز است: غذا و نكاح، و بقيه حوايجش همه براى تامين اين دو حاجت است، و گويا به همين نكته اشاره فرموده است

رسول خدا(ص) كه فرمود:

(هر كس ازدواج كند نصف دين خود را حفظ كرده، از خدا بترسد در نصف ديگرش) (2) . كتاب: ترجمه الميزان ج 4 ص 493

نويسنده: علامه طباطبايى

پى‏نوشت‏ها:

1)همانا كيد شما زنان عظيم است"سوره يوسف آيه 28".

2)وسائل الشيعه كتاب نكاح.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






:: برچسب‌ها: اهميت ازدواج ,
.:: ::.
عناوین آخرین مطالب بلاگ من



.:: Design By :